یحیى برمکى که اعظم وزراى هارون است تا می تواند از حضرتش بدگویی می کند و هارون را به فکر می اندازد.
تا اینکه روزى هارون می پرسد: آیا مى شناسید از آل ابـى طـالب کـسـى را کـه احوال موسى بن جعفر از اوسؤال نمایم ؟
اطرافیان هارون على بن اسماعیل بن جعفر برادرزاده حضرتش را که احسان بسیار نسبت به او کرده انتخاب می کنند.
به امر هارون نامه اى به علی بن اسماعیل نوشته و او را می طلبند، چون حضرتش بر آن امـر مـطـلع می شود اورا طلبیده و می گوید :
- قصد سفر به کجا دارى ؟
- بغداد.
- براى چه مـى روى ؟
- پریشان شده ام و قرض بسیارى به هم رسانیده ام .
- مـن قـرض تـو را اداء مـى کـنـم و خـرج تـو را مـتـکـفـل مـى شـوم.
قبول نکرده و می گوید: مرا وصیتى کن! و امام می فرماید: وصیت مى کنم که در خون من شریک نـشوى و اولاد مرا یتیم نگردانى.
باز می گوید: مرا وصیت کن ! و باز امام همان وصیت را تا سه بار تکرار فرموده و سیصد دینار طلا و چهار هزار درهم به او عطا می فرماید. وقتی برای رفتن از جابلند می شود حضرتش به حاضران می گوید: بـه خـدا سوگند که در ریختن خون من سعایت خواهد کرد و فـرزنـدان مـرا بـه یـتـیـمـى خـواهـد انـداخـت ! حاضران می گویند: یـابـن رسـول اللّه ! اگـر چـنـیـن اسـت چـرا بـه او احـسـان مـى نـمـایـى و ایـن مال جزیل را به او مى دهى . کریمانه می فرماید: پـدران مـن روایـت کرده اند از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله و سـلم کـه چون کسى که با رحم خود احسان کند و او در بـرابـر بـدى کـنـد و ایـن کس قطع احسان خود را از او نکند حق تعالى قطع رحمت خود را از او مى کند و او را به عقوبت خود گرفتار مى نماید.
منتشرشده در
خبر
آخرینها از Super User
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.